در قسمتهای مختلف «هزار افسون» من و آریا دربارهی ارتباط جادو و داستانها صحبت کردهایم. در این یادداشت از نگاه ادبی به جادو خواهم نوشت.
از روزهای نخست زیست انسانی، جادو بخشی از تجربهی انسان بوده است. شمنها با ارتباط برقرار کردن با عناصر طبیعت، با گذر میان جهانِ واقع و جهانِ اثیری سعی بر تاثیر بر اتفاقات داشتهاند و بهعنوان مثال شکاری موفق یا باران را برای قبیلهشان فراخواندهاند. و این کار را در بسیاری از موارد با روایتی از مناسک جادویی خود در پیوند با آنچه فرامیخواندهاند، انجام میدادند. بهعنوان مثال، بهنقش کشیدن صحنهای از شکاری موفق که روایتی بود از آنچه میخواستند.

الیستر کراولی جادو را «هنر و دانش ایجاد تغییر در راستای اراده» تعریف میکند. البته کلمهی «اراده» در نگاه کراولی تعریف مشخص و متفاوتی با معنای روزمرهی آن دارد که در یادداشتی دیگر دربارهاش خواهم نوشت. اما این تغییر چگونه رخ میدهد؟ کراولی جادوگری آیینی بود. و در جادوی آیینی عناصری که در کنش جادویی استفاده میشوند هرچند شاید برای نخستین جادوگری که آن را ابداع کرده معنایی روایی در راستای آنچه میخواسته داشتهاند، در طول زمان و با پیروی سختگیرانهی پیروان آن کنش جادوییِ آیینی از آن عناصر و مشخصات و ترتیبشان، احتمالاً تمرکز و عاملیت آن روایت کمرنگتر شده و جنبهی مکانیکی آن کنش مرکزیت بیشتری یافته است.
اما کراولی خود مبدع بسیاری از این کنشهای آیینی بود و در این ابداعها بر لزوم انطباقپذیری کنش با آنچه بهدنبال آن است تاکید داشت که بهطور ضمنی وجود روایتی در ذهن او را برای روتینِ آن کنش جادویی تایید میکند. کراولی اینچنین و با این تاکید تاثیر زیادی بر شکلگیری جریان جادوی آشوبی در سالهای پس از مرگش در دهههای 70 و 80 قرن بیستم میلادی گذاشت.
در جادوی آشوبی، ارتباطِ درونی فرد با عناصرِ کنش جادویی اهمیتی پررنگ دارد. این ارتباط درونی در بسیاری مواقع خود را در قالب روایتی که جادوگر از کنش خود و ارتباط آن با آنچه بهدنبالش است در ذهن دارد، نشان میدهد.
اما همهی ما با هر میزان از احساس پیوند یا دوری از نگاه جادویی، در زندگی روزمرهی خود با روایتها سروکار داریم و حتی نگاهِ «علمیِ» صرف را با روایتی از دلیل آن توضیح میدهیم. اگر جادو قابل جدایی از زندگی باشد – که از نگاه من تنها در سطح خودآگاه و آنهم تنها تا حدی امکانپذیر است و نمیتوان تجربههای همزمانی، رویاهای پیشنگرانه، رخ دادن آنچه بسیار خواستهایم و مانند آنها را از تجربهی زیست حذف کرد – روایتها و داستانها در تمامی تجربهی زیست دیده میشوند.
حال، در مواجهه با اتفاقات روزمرهی زندگی، همانطور که لایونل اسنل در کتاب کوچک دیوها میگوید میتوانیم نگاهی بهتمامی مکانیکی به رخدادها داشته باشیم یا آگاهی خود را به آنچه در پیرامون خود تجربه میکنیم بسط دهیم و بهعنوان مثال بهاین فکر کنیم که دستگاه کپی چه تجربهای داشته و چه احساسی دارد که موجب شده کار نکند؛ دیوانهوار بهنظر میرسد؟ اما همهی ما چنین کاری را کموبیش و بیآنکه چندان به آن بیاندیشیم انجام میدهیم و با اشیاء صحبت میکنیم و بهعنوان مثال در هنگام رانندگی از چراغ راهنمایی میخواهیم که کمی دیگر صبر کند تا ما عبور کنیم و سپس قرمز شود. مزیت چنین نگاه روایی به زندگی روزمره آن است که جهان – اشیاء و جانداران، و البته اینکه چنین طبقهبندی از کجا میآید هم محل بحث است – مملوء از زندگی میشود و حماسهی آبزورد زیست ما، معنادار میشود. و مگر نه اینکه تلاش، تقلا و مبارزهی روزمرهی ما در جهت یافتن معنایی برای این تجربهی سردرگمکنندهی زنده بودن است؟
و البته که روایتهای جادویی تنها یکی از انتخابهایی است که میتوانیم در مواجهه با جهان داشته باشیم و نیز در غالب موارد میتواند انتخاب ما برای تنها بخشی از تجربهی زندگیمان باشد و نمیتوان نگاه مکانیکی و منطقی را بهکلی کنار گذاشت؛ جهانِ ما اجازهاش را نمیدهد. اما بهتجربهی من، هرچه سهم این نگاه در روایتهای روزمره بیشتر باشد، جهان شگفتی بیشتری را آشکار میکند و روزمرهترین کنشها رنگارنگ میشوند و تراژدیِ حرکت از تولد به مرگ تبدیل به حماسهی قهرمانی گمنام میشود که لحظهای در جهانی که شاید رها شده، میدرخشد و بودنِ خود را ثبت میکند.
واسع علوی